در آستانه شهادت بزرگمردی مثال زدنی قرار داریم، کسی که برای ما و برای مظلومانِ عالم یک اسطوره و یک قهرمان بود، صدای مظلوم را می شنید، در هر کجای عالم که بود خودش را می رساند و نجات بخش ظاهر می شد.
رفتنش را هنوز هم باور نمی کنیم، هنوز هم اتفاقات تلخ را که می بینیم، دلمانِ قرصِ یکی هست … هنوز هم دستی … انگشتری …. بجا مانده و نفس مسیحایی اش مکتبی را شکل داده و راهی را باز کرده است .. .به آینده ی راهی که انتخاب کرده بود، خوشبینیم اما به همان اندازه از سیزدهم و از دی ماه و از روزهای آغازینِ زمستان 98، و آمران و قاتلانِ او، متنفّر … آن روزها در کرمان نمایشگاه کتاب را به پا کرده بودیم و پر از ذوق و پر از شور زندگی می کردیم … پنجشبه ای را انتخاب کردم تا برای گزارشی از نمایشگاه کتاب به محل دائمی نمایشگاه های کرمان بروم مردم را می دیدم که به غرفه ها سر می زدند، کتاب می خریدند و در محوطه بیرونی آن عکس های یادگاری می گرفتند.
گزارش آن روز زیاد طول گشید و تنظیمش را برای روزِ تعطیلِ بعدش گذاشتم، در ابتدای آن روزِ تطعیل، خبر دیگری مخرّب تر از بمب در کشور ترکید و همه را در بهت، نگرانی، خشم، عصبانیت و استرس فرو برد، حالا اما یکسال از آن ماجرای تاسف برانگیز می گذرد و در تمام این مدّت کرمان و مردم آن را به شادابی و نشاطِ آن روزِ نمایشگاه ندیدم.
از چهاردهم همان تاریخ که کرمان سیاه پوشِ فرزندِ شهیدش شد، تا همین امروز غمی سنگین، قلب مردم را تحت فشار گذاشته است، هنوز هم یادش و یادآوریِ دلاوری هایش چه دل هایی را نمی سوزاند و چه اشک هایی را جاری نمی کند!
کجا رفتند آن لبخندها و آن سلفی ها … بعد از سلیمانی، زمین چه شده که حال پریشانی دارد… بماند تا … آن روزی که انتقامِ آن دلاورِ بی مانند را بگیریم …
در این یک سال به اندازه زیادی از شهید سلیمانی نوشتیم و از آن روز سخت و روزهای سخت تر گفتیم، خواندیم و شنیدیم اما در این گزارش سعی کردیم سردار سلیمانی را از نگاه هنرمندان و و فعالان فرهنگی بنویسیم… همراه می شویم با مدیرانِ ارشدِ موسسه فرهنگی – مذهبی شهدای کربلا استان کرمان …
خاطره اسماعیل پور، حافظ قرآن و مدیر انجمن مشاوره روان پویا: زمستان سال 1398 درست مثل زمستان های دیگر آغاز شد ولی بسیار متفاوت ادامه پیدا کرد.
ملّت ما در همه فصل های سال دلگرم رشادت ها و شجاعت های سبز یا خاکی پوشان همیشه بیدارِ سپاه و ارتش هستند که جان خود را فدای امنیّت و اقتدار این آب و خاک و ساکنان آن کردهاند.
مدافعان وطن، مدافعان امنیّت،مدافعان حرم و….
در این میان سرداری که خود را سرباز می نامید و سال های سال خواب را بر خود حرام کرده و با ایثار و استقامت، چون شیر ، مدافع مرزهای ایران عزیز ما بود فراتر از مرزها……
این زمستان هم دل ها گرم بود به حرارت ولایت مداری ، دشمن ستیزی ، وطن پرستی ، غیرت ، شجاعت و جوانمردی او .
آماده بودیم تا این زمستان هم
با امیدواریِ چشمانِ نافذ ، مهربان و غرّانش ، مُهرِ صبوری و مقاومت بزند بر روزهای سخت انتظار…. و لبخند اقتدار و عزّتش جوانه بزند در بهاری که از راه خواهد رسید….
و باز سرمشق کند زیبا زیستن را برای نسل های بعد….
امّا دی به نیمه نرسید .
سحرگاه جمعه بود .شهد شیرین وصال برای او ،زهر تلخ هجران برای ما …
دل های گرم تا باور این خبر یخ زد…
و ناگهان از حرارت عشق ، آتشی گرفت مهارناشدنی….
آتش زبانه کشید از داغ دل های ما و دل های سرد و خسته و ناامید جهانیان را گرم کرد.
سیل عظیمی به راه افتاد در همه شهر ها که نه،در همه کشورها…
اندیشه ها جرقّه خورد و هدفی سوزان در همه اندیشه ها متولّد شد
مکتب سلیمانی جان گرفت.
او که سال ها چگونه زیستن را به ما آموخته بود ، درس چگونه رفتن را هم با شیوه ی خودش به ما آموخت.
زندگی او خاصّ بود ، شهادت او هم خاصّ بود و به قول رهبر عزیزمان به دست شقی ترین اشقیاء اتّفاق افتاد.
پس خداوند دل ها را گرد هم آورد تا تشییع پیکر او هم خاصّ باشد.
اخلاص شیوه ی خاصّ او بود و چه اجری داده شد به او ، تا وعده ی حقّ خدا را ، دنیا نظاره گر باشد.
اینک من و ما هر یک در جایگاه خود یک سلیمانی هستیم. تا با اخلاص در عمل ، ثابت کنیم: دشمن اگر چه او را به آرزوی شهادت که حقّ مُسلّم او بود رساند ولی اشتباه کرد.
چرا که مکتب سلیمانی زنده است و نسل سلیمانی ها ادامه دارد و عَلَم هرگز بر زمین نخواهد ماند تا ظهورِ امام مهدی عج و رَجعَتِ سلیمانی ها …..
معصومه علیزاده مدیر انجمن خیریه حیات ماندگار: تو از افلاک بودی نه در خط املاک حاج قاسم.
اهل همت بودی نه اهل صحبت
مرد عمل بودی نه مرد شعار
دارای مقام بودی نه صاحب مقام و عنوان
چه سخت بود طلوع جمعه از دست دادنت را
خوشا به حالت که یار امام بودی نه مثل ما سربار امام
نمیدانم توچندمین یار امامی برای دعا کن حاج قاسم که محتاج دعایت هستم
تو به انتظار ایستاده بودی نه به انتظار نشسته بودی
تو سوار تانک بودی نه سرمایه دار بانک
هر کجا عازم بودی مطمن هستم آنجا لازم بودی چه اهواز چه حلب چه دمشق و چه زیبا شهادت و چه شرکت کنندگانی بر جنازات آسمانی شدنت مبارک سردار دلها
مهرداد کامران مدیر انجمن هنری آسمان: سلام ای دلبر دلها، ای همدم مونس مردم ایران…
رفتنت را هنوز باور نکرده ایم… رفتنی عجیب…رفتنی بی خبر…
از چه بگویم برایت از بعد رفتنت ک یک ایران عزادار شد، نه تنها یک ایران بلکه سراسر جهان همه ی آنان ک ارادتمندت بودند… همه ی آنهایی ک دستشان را گرفتی.. همه ی آنهایی ک اشک چشمانشان را پاک کردی، سرا پا گوش شدی برای درد دلشان… لطف رحمتت همیشه، همه جا شامل حال مظلومان جهان بوده و هست…
این تو بودی ک انتقام تک تک شهدای مدافع حرم را گرفتی تا کمی از داغ دل مادران آنها کم کنی… ولی اکنون چه کسی انتقام خون تو را خواهد گرفت… رفتن آسمانی شدنت داغ دل یک مادر نیست، داغ دل تمام ملت ایران است.
انسانیتت، شهامتت، مردانگی ات، ایمانت، خاکی بودنت برای همه ی آدمیان ثابت شده است.
انسانیتت را آن لحظه دیدم ک وسط نمازت از کودک یتیم شهید گل را گرفتی، بی درنگ.
شهامتت را آن لحظه دریافتم ک ب میدان جنگ رفتی و جانت را برای یک ملت فدا کردی.
مردانگی ات را آن لحظه دیدم ک مردانه ایستادی و گفتی انتقام خون شهید محسن حججی را میگیرم…. و چه انتقام زیبایی.
ایمانت را زمانی دریافتم ک مثل بعضی ها سجاده آبکشیده نبودی و خدا خواست ک اینگونه عزیز و دلبر دلها شدی.
خاکی بودنت را زمانی دریافتم ک دیگر در بین ما نبودی… زمانی ک وصیت کردی بر سنگ قبرت بنویسند سرباز قاسم سلمانی
و چقدر دیر دریافتیمُ،شناختیمت سردار دلها
محدثه عبدالله نژاد معاون برنامه ریزی: به کدامین نام بخوانم تو را ای سردار دلهایِ بیدار، ای که اسوه ات مادرِ مقاومت بود.
آن جا که مردان از پای فتادند، چگونه رفتن را زهرا به ما آموخت و تو بدان عمل کردی،
و آن جا که فریادها در سینه ها گم شد فریاد خسته دلان را زهرا به بلوغ رساند و تو رمز عملیاتهای حساس، بِگُذاشتی. و آن جا که حرامیان راه را بستند ، با اشک های زهرا و برای زهرایت راهمان را تا، به خدا، علامت گذاشتی و در باغ شهادت، مرگ را که بار زندگی آورده بود، نشانمان دادی.
ای پدرِ مظلومان و یاورِ مستضعفان
ای که یادت در ذهنهایمان بیدار است و عشقت در دلهایمان جوشان
ای که با رفتنت کلِ دنیا بهم ریخت و زمین و زمان عزای نبودنت را گرفت.
کرونا برسرمان نازل شد و نه تنها قلبها بلکه جسم هایمان نیز در فاصله ها گم شد.
بر صورت همه مان ماسک زده شد و دریافتیم حالِ رفیقانِ شیمیایی و همرزمانِ شما را؛
و دیگر ندیدیم لبخندِ زیبایی را که بشود با دیدنش تسکین داد غمِ فراق و نبودنتان را.
دیگر منافقان و قاتلانِ شما نتوانستند در پشت ماسک ها پنهان شوند چرا که حرفِ چشم هارا کم کم خوب فهمیدیم.
از مکتبِ فاطمی هزاران گل رویید و سلیمانی ، لاله یِ شیدایِ ولایت بود
سردارِ عزیز ، حالا دیگر خوب میدانیم که
حرفتان ولایت و رسمتان ولایت بود،
اَخلاق و اِخلاصتان ستودنی و بصیرت و بینشتان بزرگمنشانه؛
شما رسم چگونه زیستن و چگونه عروج کردن را به نسلی آموختید که در فضای مجازی حیات میکنند و شاید گاهی در این گیر و دارِ شایعات و گرانی و روزمرگی هافراموش کنند، سبک زندگی علوی و زهرایی را
اما نشان دادید که در همین زمان هم میشود خارِ چشمِ دشمن بود و خواب راحت را از چشمانشان ربود؛ و دلِ یک ملت را آسوده داشت و خیالِ یک ایران را راحت کرد ، که سلیمانی و سلیمانی ها هستند تا ما به راحتی بیاساییم.
و شهادتان نیز پُراز حرف های نگفته و درسهای سخت بود، اینکه زمانی به دیدار محبوب شتافتید که یک دنیا در خواب بود
چه مرگِ شیرین و چه خلوصِ نیتی
؛بی گمان شهادت برازنده شما بود
و هر مرگی بجز این درقاموستان نمیگنجید، چرا که لباس شهادت تنها جامه ای بود که چیزی جز آن نمی توانست برازنده قامتِ رشیدتان باشد و هیچ کفنی زیباتر از آن لباس های پاره پاره بر تنتان نمینشست.
چه خوب که انگشتر عقیقتان شاهد جدایی سر از بدن و دست از تن بود، و چه با شکوه خونِ پاکتان به خاکِ سرزمین عُشقاق ریخته شد.
من همیشه بیاد خواهم داشت که اگر با آرامش و امنیتی دلنشین در کانون گرم خانواده روزها را سپری می سازم، همه را مدیون خون سرخ شما و امثال شما هستم که چنین رنگین بر این خاک مقدس جاری گشت و سرخی اش را لاله ها تا ابدیت به یادگار خواهند داشت. و بدانید که فرزندانمان را در راهِ شما تربیت خواهیم کرد تا راهتان که هم مسیر با مولایِ مظلومان بود، ادامه داشته باشد.
در این روزها که سالگردتان با عزای مادر پهلو شکسته همزمان شده به قبولی یِ عزاداریهای هرساله تان در بیت الزهرا )س( فکر میکنم، به اینکه فارغ از هرچیز رزقِ سالیانه خود را از فاطمیه میگرفتید و چه خوب رزقی طلب کردید فاطمیه ۹۸، و آن …. شهدِ شیرینِ شهادت بود.
شهادت در بهترین لحظه و بهترین خاک، و به دست بدترین و شقی ترینِ مردمان.
دلهای ما به حرمت عزای شما یکسال است که حزین است و منتظر خبری که جهانیان را مسرور کند.
میدانم که روزی بازخواهید گشت و در رکابِ مولایمان حضرت حجت (عج) خواهید بود اما چه حیف و صدها حیف از آنان که راهتان را به سخره گرفته و بی بصیرتی قاموسشان شده است.
اکنون خوب میدانیم که قرن هاست زمین انتظار مردانی اینچنین را میکشد تا بیایند و کربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه ساز ظهور باشند.
ان مردان امدند و رفتند و شما آمدید و رفتید و ما ماندیم و برخی هامان که از جریان چیزی نفهمیدیم…؟!!!
و وای بر ما که چنین در جهل مرکب به سر برده و سرگشته و حیرانیم…
پندار برخی مان این است که ما مانده ایم و شهدا رفته ا ند،اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.
بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا؛
چرا از فاطمیه میگویید و از قاسمی که فدایی مادر بود؟
آنها نمیدانند که برای ما فاطمیه و کربلا بیش از آنکه یک شهر باشد یا یک دهه، یک افق است. که آن شهر را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم ، و ان دهه را تا ابد زنده نگاه خواهیم داشت
و شما سیدالشهدای مقاومت بودید.
راه ولایت راهتان بود و لبخند و ابهت شما نیز نشان از جاذبه و دافعه ی علوی داشت ، که چگونه میشود در میانه ی نماز بر کودکان خندید و از آنها گل سِتاند، وچطور میشود که برای ابَر قدرت جهان خط و نشان کشید و کاخ سفید را در سیاهی شب به لرزه انداخت.
ان زمان که نامه ی شما را دردفتر کارشان دیدند به واقع که مانند بید بر خود لرزیدند و آنجا بود که فهمیدند ایران و ایرانی به مدد الهی چگونه کاخ سفیدِ سیاه رویشان را تبدیل به حسینیه ای سبز خواهد کرد.
می گویند انسان های بزرگ نمیرند و جاودانه اند، به راستی که شما چنین بوده و هستید. به قول شهید چمران: تقوا از تخصص لازم تر است، آنرا می پذیرم، اما می گویم: آنکس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد، بی تقواست. و چه خوب که شما راهتان یکی بود و هدفتان مشخص. زمانیکه همه ی ایران عاشقتان بودند و حتی به شما درخواست ریاست جمهوری دادند ، چه خوب پاسخ داده و باز به کارِ عظیم خود در جبهه حق پرداختید.
چه خوب که در وصیت نامه تان هم رکنِ اصلی را ولایت قرار دادید و همواره در راه ولایت گام برداشته ، زندگی کرده و درنهایت به شهادت رسیدید.
سیمرغِ دلم بر قفسِ تنگِ نفس میکوبد و ناله رهایی سر میدهد، اما کجاست آنکه باید برهاندش و آزادش کند؟
دلم به سانِ همان پرنده ایست که دیروز صبح سر مزارتان از سرما یخ زده بود، و چه ارامشی گرفتم زمانی که توانستم گرمش کرده و کمی مرحمِ احوالش باشم تا دوباره در کنارِ مزارتان پَر بزند و طواف عشق کند .
چه احساسی است پناهِ کسی بودن، ای پناهگاهِ امنِ یک ملت…
و حالشاکر خدایی هستیم که فاطمیه را رکنِ اصیلِ ولایت قرارداد و از مکتبِ فاطمی هزاران گل رویاند و اینَک قاسم سلیمانی ها فاطمی اند و ولایی، شاکر خدایی هستیم که
ما را ملت امام حسینی قرارداده و سلیمانی ها بودند که راه نشانمان داده و با خون خود تثبیت کردند این طریق را
ماهمه شاکرِ خدایِ حاج قاسمیم
فاطمه محمدی مدیر انجمن نسیم محبت: سلام بر حاج قاسم
بر این مرد بزرگ که زبان قاصر است از توصیف این دلاور
سلام برتو ای الگوی شهادت ومردانگی
دل اسمان شهر ما بعد رفتنت همیشه ابری است
چقدر دیر دریافتیم بودنت را
ولی سوگند به قطره قطره خون شهدا انتقام تمام این رفتن سختت را خواهیم گرفتیم
نینا آشورماهانی مدیر گروه اقتصادی کرمون بازار: سردار،منی که شاید تا لحظه
شهادتت آنچنان که باید وشایدنمیشناختمت وقتی شهید شدی به معنی واقعی فهمیدم معنی این حدیث گرانبهاکه مضمونش این بود: وقتی یکی از اولیاء خداازبین مردم رخت به بندد وعروج کند یک خلاء درجامعه ایجادمیشودآنان نعمت اندبرای اهل زمین.
حال شما که مانند پدری دلسوز بودی رفتی ازبین ما ،ما بسیار خوب این حدیث شریف رادرک کردیم نبودت حسرت وآهی بردلمان گذاشت که باهیچ چیز قابل جبران نیست
من روسیاه بسیار سرملجاء شریف می آیم وهمیشه از شما خواستار بود ه ام برایم دعاکنیدکه آدم شوم آدمیت وانسانیت است که مهم است نه مال دنیاوهمیشه عاقبت بخیری فرزندانم را خواسته ام که
شمابرایشان ازخداطلب کنید….
برایم دعاکنیدپدر،هنوز هم از دوری شما اشک درچشمانم حلقه میزنداین یعنی آیه مبارکی که درقرآن خداوندفرموده: من هرکه رابخواهم عزت میدهم وهرکه رابخواهم خواروذلیل میکنم.الحق که هردو، دست خداست.دعاکن من هم پاک وانسان شوم و شهیدشوم ….